سایت تفریحی و سرگرمی قندون

مجموعه ای از بهترین و جدیدترین مطالب

سایت تفریحی و سرگرمی قندون

مجموعه ای از بهترین و جدیدترین مطالب

هیچ مانعی در دنیا وجود ندارد

هیچ مانعی در دنیا وجود ندارد

پیرمردی تنها در "مینه سوتا" زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود .تنها پسرش ،که می توانست به او کمک کند در زندان بود پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد.

“پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی” دوستدار تو پدر

پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد: “پدر، به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن ، من آنجا اسلحه پنهان کرده ام”


۴ صبح فردا ۱۲ نفر از مأموران Fbi و افسران پلیس محلی درمزرعه دیده شدند ، و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند .

پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند ؟
پسرش پاسخ داد : “پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم”

 



هیچ مانعی در دنیا وجود ندارد . اگر شما از اعماق قلبتان تصمیم به انجام کاری بگیرید می توانید آن را انجام بدهید مانع ذهن است . نه اینکه شما یا یک فرد کجا هستید.

گنجشک و خدا

گنجشک و خدا

روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت. فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت : " می آید. من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد. " و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند ، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : " با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست ! " گنجشک گفت : " لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سر پناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این توفان بی موقع چه بود ؟ چه می خواستی از لانه محقرم،‌ کجای دنیا را گرفته بود ؟ " و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند.خدا گفت : " ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آنگاه تو از کمین مار پر گشودی. " گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود. خدا گفت : " و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی..." اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد...!


برچسب:

بزرگترین سایت دانلود،مطالب جالب و خواندنی،دانلود برنامه،بزرگترین سایت،داستان،ماهنامه

راز موفقیت...

راز موفقیت...
مرد جوانی از سقراط پرسید: راز موفّقیت چیست؟ سقراط به او گفت،

"فردا به کنار نهر آب بیا تا راز موفّقیت را به تو بگویم."
 صبح فردا مرد جوان مشتاقانه به کنار رود رفت...


سقراط از او خواست که به سوی رودخانه او را همراهی کند. جوان با او به راه افتاد. به لبهء رود رسیدند
و به آب زدند و آنقدر پیش رفتند تا آب به زیر چانهء آنها رسید.


ناگهان سقراط مرد جوان را گرفت و زیر آب فرو برد. جوان نومیدانه تلاش کرد خود را رها کند، امّا سقراط
آنقدر قوی بود که او را نگه دارد. مرد جوان آنقدر زیر آب ماند که رنگش به کبودی گرایید و بالاخره توانست
خود را خلاصی بخشد.


همین که به روی آب آمد، اوّل کاری که کرد آن بود که نفسی بس عمیق کشید و هوا را به اعماق ریه
فرو فرستاد. سقراط از او پرسید، "زیر آب که بودی، چه چیز را بیش از همه مشتاق بودی؟"
گفت، "هوا."

سقراط گفت:

"هر زمان که به همین میزان که اشتیاق هوا را داشتی موفقیت را مشتاق بودی، تلاش

خواهی کرد که آن را به دست بیاوری؛ راز دیگر ندارد...



                       

دختران و سربازی(طنز)

دختران و سربازی

صبحگاه:

فرمانده:پس این سربازه ها(بجای واژه سرباز برای خانم ها باید بگوییم سربازه!)کجان؟

معاون:قربان همه تا صبح بیدار بودن داشتن غیبت میکردن

ساعت ۱۰ صبح همه بیدار می شوند...

سلام سارا جان

سلام نازنین٬صبحت بخیر عزیزم صبح قشنگ تو هم بخیر

سلام نرگس

سلام معصومه جان

ماندانا جون٬وای از خواب بیدار میشی چه ناز میشی

.

.

.

صبحانه:

وا...آقای فرمانده عسل ندارید؟

چرا کره بو میده؟

بجه ها من این نون رو نمی تونم بخورم٬دلم نفع میکنه

آقای فرمانده پنیر کاله نداریی؟من واسه پوستم باید پنیر کاله بخورم

.

.

.بعد از صبحانه٬نرمش صبحگاه(دیگه تقریبا شده ظهرگاه)

فرمانده:همه سینه خیز٬دور پادگان٬باید جریمه امروز صبح رو بدید

وا نه٬لباسامون خاکی میشه...

آره تازه پاره هم میشه...

وای وای جاک میره تو دهنمون...

من پسر خواهرم انگلیسه میگه اونجا...

.

.

.

ناهار:

این چیه؟ شوره

تازه ادویه هم کم داره

فکر کنم سبزی اش هم نپخته باشه

من که نمی خورم٬ دل درد می گیرم

من هم همینطور چون جوش میزنم

فرمانده:پس بفرمایید خودتون آشپزی کنید!

بله؟مگه ما اینجا آشپزیم؟مگه ما کلفتیم؟

برو خودت غذا درست کنوالا من تو خونه واسه شوهرم غذا درست نمی کنم حالا واسه تو...

چون کسی گرسنه نبود و همه تازه صبحانه خورده بودند٬کسی ناهار نخورد

.

.

.

بعد از ناهار:

فرمانده کجان اینا؟ رفتن حمام

فرمانده با لگد دب حمام را باز میکند و داد می کشد٬اما صدای داد او در میان جیغ سربازه ها گم می شود...

هوووووی...بی شعور

مگه خودت خواهر مادر نداری...

بی آبرو*****بیرون

وای نامحرم...

کثافت حمال...

(کل خانم ها به فرمانده فحش می دهند اما او همچنان با لبخندی بر لب و جشمانی گشاده ایستاده است)

.

.

.

بعد از ظهر:

فرمانده چیه؟چرا همه نشستید؟

یه دقیقه اجازه بده٬خب فریبا جون تو چی می خوری؟

جوجه بدون برنج

رژیمی عزیزم؟

آره٬راستی ماست موسیر هم اگه داره بده میخوام شب ماسک بزنم.

شب در آسایشگاه:

یه خانم بدو بدو میاد پیش فرمانده و با ناز و عشوه میگه:جناب فرمانده٬از دست ما نارحتین؟

فرمانده:بله بسیار زیاد!

حالا واسه اینکه دوباره دوست بشیم بیایید تو آسایشگاه داره سریال فرار از زندان رو نشون میده٬همه باهم ببینیم

فرمانده:برید بخوابید؛الان وقت خوابه!

فرمانده میره تو آسایشگاه:

وا...عجب بی شعوری هستی ها!در بزن بعد بیا تو

راست میگه دیگه٬یه یاااهی چیزی بگو

فرمانده بلند شید برید بخوابید!

همه غرغر کنان جز 2 نفر که روبرو هم نشسته اند

ببینم چیکار می کنید؟

واستا ناخنای پای مهشید جون لاکش تموم بشه بعد میریم.

آره فری جون صبر کن این یکی پام مونده

فرمانده:به من میگی فری؟؟سرباز!بندازش انفرادی.

سرباز:آخه گناه داره طفلکی

مهشید:ما اومدیم سربازی یا زندان٬عجبا


بیوگرافی کامل جاستین بیبر

بیوگرافی کامل جاستین بیبر



برای مشاهده بیوگرافی + تصاویر به ادامه مطلب مراجعه کنید...


ادامه مطلب ...

حکمت نصف بودن دیه زنان

حکمت نصف بودن دیه زنان

زنی رو به خدا کرد و گفت:چرا باید دیه ما نصف مردها باشد؟

خداوند مهربانانه فرمود بنده ی من اگر با کشتن تو را از شوهرت بستانند به او بیست میلیون می رسد ولی اگر او را بکشند تو صاحب چهل میلیون می شوی

زن خندید و گفت:خدایا حکمتت را شکر!

عجیب ترین نام های ایرانی(برگرفته از مرکز آمار ایران)

۱-نام های در تضاد با جنسیت

مهین رضا٬زن٬همدان

سینا٬زن٬آمل

پری تک٬مرد٬میناب

ولی بانو٬مرد٬تهران

پریا٬مرد٬زابل

یاسمین خان٬مرد٬میانه

۲-نام های جغرایایی

آمریکا٬زن٬آبادان

اروپا٬مرد٬همدان

دریاقلی٬مرد٬شهرکرد

بغداد٬مرد٬بندرعباس

بوشهر٬مرد٬ممسنی

اهواز٬مرد٬اهر

۳-نام های زمانی

امروز٬مرد٬میانه

تیرماه٬مرد٬سراب

روزعلی٬مرد٬شهرکرد

اذان وقت٬مرد٬اردبیل

فوری٬زن٬تهران

شب چراغ٬زن٬ایذه

۴-نام های حیوانی

پشه٬مرد٬سرکان

تیله گرگ٬مرد٬یاسوج

سید گرگ الله٬مرد٬ممسنی

ساس٬مرد٬شیراز

بزعلی٬مرد٬درگز

کلاغ٬مرد٬کهنوج

۵-نام های نباتی

انگور٬مرد٬ایرانشهر

تریاک٬مرد٬رامهرمز

زردآلو٬مرد٬خرم آباد

فلفل٬مرد٬ممسنی

گیلاس٬زن٬اردبیل

نخود٬زن٬میناب

۶-نام های وصفی

روسپی٬زن٬مرودشت

قیمتی٬زن٬سنقر

سوخته٬مرد٬فارسان

فقیر٬مرد٬لنجان

فتنه٬زن٬سیرجان

قاچاق٬مرد٬الشتر

متن کتاب اول دبستان(طنز)

متن کتاب اول دبستان(طنز)

الفبا از پ٬و٬ل شروع میشه.بابا دیگه آب نمیده جون اداره آب و فاضلاب آب رو قطع کرده.دهقان فداکار پیر شده و دنبال چندر غاز مستمری از این اداره میره تو اون اداره .مرغا هورمون خوردن و خروس شدن٬خروسا مامانی شدن برا مرغا عشوه میان و ناز میکنن٬سن ازدواج مرغا بالا رفته دیگه تخم نمیکنند.چوپان دروغگو عزیز شده و کلی طرفدار داره٬شنگول و منگول بزرگ شدن و گرگ شدن؛مامانشونم دو سه روزیه رفته تایلند گیساشو ببافه.دارا و سارا رفتن فرانسه و کبابی باز کردن.کوکب خانم رفته تایلند و مایکروفر سامسونگ خریده و دیگه حوصله مهمونداری رو نداره و جواب تلفن رو هم نمیده.کبری موهاشو مش کرده و تصمیم گرفته دماغشو عمل کنه.روباه و کلاغ دستشون تو یه کاسست.حسنک گوسفنداشو فروخته و پیکان خریده مسافرکشی میکنه.آرش کمانگیر معتاد شده و دیگه سنگ هم نمیتونه پرت کنه.شیرین٬خسرو و فرهاد رو پیچونده و با دوست پسرش رفته اسکی.رستم و اسفندیار اسباشونو فروختن و موتور خریدن میرن کیف قاپی.پتروس از بس با دوست دختراش چت کرده انگشت درد گرفته و دیگه نمیتونه انگشتشو بکنه تو دیوار سد.خانواده آقای هاشمی دیگه بنزین ندارن برن مسافرت در ضمن دل خوشی هم از راه و سفر ندارن چون آخرین باری که تو راه گوشت کبابی خریدن چوپان دروغگو بهشون گوشت خر فروخته